امیدوار



#سخن_هفته 


❇️ هم‌زمان با داغ شدن مجدد بحث مذاکره با آمریکا، خط حزب‌الله سرانجام این موضوع را بررسی می‌کند:

#بی‌فایده، #با‌ضرر


این یک واقعیت انکارناپذیر است که آمریکایی‌ها به #مذاکره با ایران احتیاج دارند. چرا؟ حداقل به دو دلیل عمده: اول آنکه قدرت هژمونی ایالات متحده، روز به روز در حال افول است، پس نیاز دارند به افکار عمومی جهان نشان دهند که هم‌چنان قدرت برتر دنیا و محور تحولات آن هستند. دوم آنکه جمهوری اسلامی به‌عنوان یک قدرت نوظهور دست‌کم منطقه‌ای، توانسته است در سال‌های اخیر، عمق راهبردی خود را روز به روز گسترش داده و در عین حال، ت مستقل بودن خود از نظام سلطه را هم به معرض نمایش بگذارد، پس کشاندن چنین کشوری به میز مذاکره، برای مقامات آمریکایی از اهمیت زیادی برخوردار است. 

   

♨️ اما چرا با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم؟


⁉️این سؤالی کلیدی است و این روزها توسط برخی از یون و رسانه‌های داخلی مطرح می‌شود. برای پاسخ به آن اما بیایید سؤال را برعکس کنیم و بپرسیم که اگر فرضا (فرض محال) با آمریکا مذاکره کنیم چه اتفاقی می‌افتد؟ در این صورت، طبعا نتیجه‌ی آن از سه حالت خارج نیست:


⚫️ #اول، دو طرف پای میز مذاکره بروند و بعد از ساعت‌ها و روزها گفتگو کردن، به دلیل تعارض شدید #دیدگاه‌ها و #رویکردها، به نتیجه‌ای نرسند و میز مذاکره را ترک کنند. واضح است که در این حالت، نه تنها چیزی عاید کشور نمی‌شود بلکه هم فرصت‌های کشور به هدر می‌رود، و هم فضاسازی‌ها علیه ایران به شکل سنگین‌تری از سر گرفته خواهد شد که ایران نمی‌خواهد مذاکرات به نتیجه برسد و به اصطلاح می‌شود کالاول!


⚪️ #دوم، دو طرف بعد از مذاکرات فشرده و بحث‌های فراوان، در بهترین حالت  به توافقی شبیه همین توافق موسوم به #برجام برسند. در این حالت، سؤال آن است که آیا منافع ایران از این متن حاصل خواهد شد؟ آیا برجام منتهی به برداشتن #تحریم‌ها شد که حالا مجددا چیزی شبیه آن را تجریه کنیم؟ از این مهم‌تر، اساسا چه تضمینی وجود دارد که دولت بعدی ایالات متحده، مانند دولت فعلی، برخلاف همه‌ی قواعد و قوانین حقوقی عمل نکند و با این ادعا که این توافق به ضرر کشور آمریکا است، به‌طور یک‌جانبه از آن خارج نشود؟ و اصلا چرا باید مسیری را که یک بار آزموده‌ایم و به نتیجه‌ای هم نرسیده‌ایم، مجددا تکرار کنیم؟ 


#سوم هم اینکه آمریکا به مذاکرات، به صورت یک بسته‌ی کامل که فراتر از موضوع هسته‌ای نگریسته و خواستار #مذاکرات_جامع با ایران، بر سر سایر موضوعات مهم مانند #فعالیت‌های_منطقه‌ای ایران، #تسلیحات_موشکی، #حقوق_بشر، حمایت ایران از #گروه‌های_محور_مقاومت هستند. مثل روز روشن است که پیامد چنین مذاکره‌ای نیز تهی کردن کشور از #مؤلفه‌های_قدرت خود است و در این صورت، کشور بیش از هر زمان دیگری به گزینه‌ی #حمله‌ی_نظامی نزدیک‌تر خواهد شد. بنابراین هیچکدام از سه حالت فوق، در بردارنده‌ی #منافع_ملی کشور و مردم نخواهد بود. 

    

پس چه باید کرد؟

حال که مشخص شد مذاکره با آمریکا، «بی فایده و باضرر» است، باید به این سؤال پاسخ داد که پس چه باید کرد و راه چاره چیست؟ جواب این سؤال را به تفصیل، رهبر انقلاب در مراسم سالگرد رحلت امام خمینی(ره) بیان کردند: رساندن کشور به #نقطه‌ی_بازدارندگی. «هدف #مقاومت عبارت است از رسیدن به نقطه‌ی بازدارندگی. هم در اقتصاد، هم در مسائل ی کشور، هم در مسائل اجتماعی، هم در مسائل نظامی باید به نقطه‌ای برسیم که این نقطه بازدارنده باشد، یعنی بتواند جوری خود را نشان بدهد که دشمن را از تعرّض به ملّت ایران در همه‌ی زمینه‌ها منصرف کند؛ دشمن ببیند فایده‌ای ندارد و با ملّت ایران نمی‌تواند کاری بکند.»

پ ن: این متن که از یه کانال برداشتم 

پایانی بود برای تمام فکرایی که تو این چند مدت میکردم دنبال کردن اخبار ی و دوست داشتم همیشه ولی هیچوقت از خودم حرفی ندارمصرفا همین دنبال کردن

نظر و فکر و منه

و قطعا میتونه با نظر شما متفاوت باشه:)

طرفدار رهبر نیستم

فعلا در حال حاضر از بعدا خبر ندارم

چون تا حالا نیم ساعتم پای صحبتشون نشستم

شاید ی زمانی بعدا آگاهی به دست اوردم و چون آگاهی شناخت میاره و اگاهی خوب علاقه هم میاره ، بشینم پای حرفاشون

فعلا صرفا تو یه کانال عضو شدم.تا ببینم چقدر خط فکریشون نزدیک به خط فکری منهو ایا دوست دارم بیشتر بدونم؟

دقیقا تو یه خانواده ای که ضدشه! حتی از این ک تو این کانال عضو شدم میترسم ک نکنه یکی از اعضا خونواده ببینه و انوقت با هیچ دلیلی نمیتونم جمعش کنم!


باید ارتباط با خانواده و احترام به مادر و پدر رو هم بزارم تو الویت

روابطم داغون شده با مادرم

یعنی تو بدترین روزهای این روابطم

امروز گفت خیلی وقته از چشمم افتادی

منم گفتم تو هم خیلی وقته! 

چن وقته حتی سلامم نمیدیم یا جواب سلاممو نمیده

در طول روز حرف نمیزنیم حالا اگر احیانا بخوایم ی سوالی چیزی بپرسم یا بپرسه انقدر ذهنیتامون از هم بهم ریختس جمله سوممون با دعواست 

هر چقدر تو زندگیم کم محبت کرده

هرچقدر که هر موقع از ضعفام و ترسام و خستگیام گفتم بعدش تو سری خوردم که ضعیفم ک بی عرضم بجای یکمی درک شدنراهکاراشونم همیشه با تحقیر و فحش بوده که باعث میشد هیچوقت طرفشون نرم حتی اگر درست بودن

هر چقدرم که شبا و روزهایی شده که فقط دلم میخواست یه بغلش کنم .ولی جسما بود و روحا پَسَم میزد

هر چقدر روزهایی که با ذوق رفتم پیششو با جمله برو گمشو حوصله ندارم ، از صبح که کار میکردم کجا بودی و شرت کم طردم کرده

روزهایی که قلبم از تک تک حرفاش تیکه تیکه شده

منم هیچ وقت بچه ی خوبی نبودم براش

تمیز و منظم نیستموسواس داره و به نظرش من نجس ترین ادم خانوادم

تو درسام موفق نبودمب نظرش دختر خوب ینی فقط کلت تو کتاب و درس مشقت باشه و هیچ کار دگ نکنی

اصن بگیذریم

منم لجبازممنم بیشعورم.منم کم گزاشتممنم بی احترامی کردم

الان دگ بی حس شدم نسبت بهش

ن ناراحتیش برام مهمه نه خوشحالیش.نه دردشنه.

باید درست کنمچون من ک همین فردا نمیتونم بال و بندیل و جمع کنم و برم کحداقل چند سال دگ باید باشمپیش همین خانواده

این جوری با کارام رفتارام دارم قلب و روح و جسممو پر از حسرت و عقده و کینه میکنم

خیلی برام سختهاین چیزا رو ببینم و بگم چشم هر چی شما بگی.

چون خیلی چیزا و حرفاش هم جهت با من نیست

ولی چقدر بخونم ک میگن مادرت ازت راضی نباشه هیچیت قبول نیست ، دعاتم مستجاب نمیشه؟:(


من هیچ وقت از خودم راضی نبودم من از یه سنی به بعد تو همه چی اخرین بودمتو درستو رقابتا.تو مسابقه هاتو بچه خوبی واسه خانواده بودنتو روابطتو رابطم با خدا

از یه جایی به بعد همش اخر بودم

با گریه مینویسم.تغییر کردن خیلی سخته این ک بگردی درونت و هیچ نکته مثبت و خوبی پیدا نکنی تهِ خورد شدنِ

این که ده ها ایرادی داری

خیلی سختهخیلی

من چجوری تغییر کنموقتی هر دفعه بلند شدم  و افتادم زمین

جوری چند بار محکم زدم ب سرم که کاسه ی سرم سنگین شدهاخ

چجوری تغییر کنم.

حالم از خودم بهم میخوره

هیچ وقت هیچ کاری و درست و کامل انجام ندادم ، هیچ کاری و تا ته نرفتمپی هیچ کاری و نگرفتم

همرو از خودم میرنجونمهمه ازم شاکین

از چی میسوزم؟؟ 

از این که میدونم تنبلممیدونم مشکل شهوت دارم.میدونم ادم عصبیممیدونم عزت نفسم خورد و خاک شیره میدونم نمیتونم درست حرف بزنم درست ارتباط بگیرممیدونم درسم ضعیفهمیدونم بی نظممبی اهمتمنمازام میلنگهادا در میارم ولی یه حبابم ک اشاره کنی آنی ترکیدم

ولی کاری نکردم

چجوری این همرو درست کنم.بعد تازه خندم میگیره از خودم ک رویا هم دارمآرزو هم دارمخیلی دییوونم بابا

از نود و چهار اینجا هستاولین پستم عهد نامستعهد نامه این ک دیگه خودیی نمیکنم غلط اضافه نمیکنم به قبل نود و چهار کاری ندارم بخوام از همون مرداد ۹۴ هم حساب کنیم بدون اغراق بیشتر از هزار بار عهد بستم و شدم تو این چهار سال شاید ته تهش سه بار به چهل روز رسیده باشم

دیدن و خودیی کردن شده تو وجودمتو خونمبهش عادت کردم

من ماه هاست دیگه ۵ دقیقه هم رو یه موضوعی نمیتونم تمرکز کنمپرش فکر دارمنمیتونم ی اسلاید درس بخونمنیم صفحه درس بخونمحتی رمان یا داستانم نمیتونم بخونمنمبتونم حتی یه متن تو کانالی و با تمرکز بخونم

ماه هاست پر از تنش و اضطرابمعصبیمبا کوچکترین حرفی بهم مبریزم

انگار یه چیزی از درون مدام منو بخورهمدام فکرای منفی ترزیق میکنهمدام داره گوشت و پوستمو ذوب میکنه

اره من ریاکار و دروغگوو بی ایمان و عقده ای و بیخیال و بی عرضه و تنبل و بی نظممحسود و عصبیم

این حرفا رو نزدیک ترین افراد زندگیم بهم میزننواقعا راست میگمفقط وقتی میخوان تحقیرم کنن میگن ولی خب چیزی که هست همه اینا واقعیت دارهفقط هم همین آدما مدام بهم میگنشاید یک درصد از درون و شخصیتمم نشناسن.چون من هیچوقت جز اینجا و تاکید میکنم فقط اینجا ، خود واقعیم نبودم!!ولی کاملا حرفایی که من هستمو میگنبا تحقیر و چهار تا فحش دیگه کنارشولی درسته!

ولی من هر دفعه بهم میریزمهر دفعه جنگ و دعوا میکنم

چون حرفاشون درسته ولی نمیخوام باور کنم.بعد فکر میکنم چقدر بدن با من.در حالی ک من بدم

هیچ عزتی پیش خدا و خودم ندارمحتی دگ این ک خدا رو صدا بزنم خندم میگیره

ولی از بیرون همه فکر میکنن چون فلان کلاس میرم چون ظاهرم مذهبیه اووووه چقدر رابطم با خدا چقدر خوبه و التماس دعا میگن.هههههه

نمیدونن چقدر از درون داغونم.نمیدونناگر میدونستن ب وجود خودشون افتخار میکردن.میفهیدن من تف سر بالا هم نیستم حتی

حالم از این تضادا بهم میخوره دلم میخواد از بیرونم یه بیشرف باشم ولی احمقم نمیتونم

نع میتونم آدم باشم کامل

نه بی شرف کامل

همیشه همین بودم

یه آدم نصفه و نیمه تو همه چی

میدونی همه این چیزا قسم میخورم دستم و میتونم بزارم رو قرآن که واسه خاطر خودیی و دیدن مگ از اول این جوری بودم؟ روزها سالها که گذشت بدتر و بدتر شدمبیچاره و بیچاره تردرگیر و درگیرتر

این حرفی و کسی نکرده تو مخم خود بیچارم بهش رسیدم.بعد چیز میز میخونم عوارض این کوفتی و این ور اونور سایت خارجی و ایرانی میخونم میبینم خودم با دستای خودم ، خودمو بدبخت میکنم 

میخوام برم بزنم تو فک و دهن اون آدمایی ک میگن خودیی ولو ماهی یک بار خوبه واسه بدنمیگن خوبه ادم بتونه نقاط تحریک بدنشو بشناسه بعد جالبی اینه همون آدما برمیگردن میگن که دیدن خوب نیست ولی خودیی خوبهخب آدم حسابی ، ادم یا میشینه میبینه یا میشینه تخیل و تصور میکنه و خودیی میکنه دیگه تهش اصن فیلم دید خودیی هم نکرد بالاخره همونجوری ک میشهاصن فیلم دید هم نشد و خودیی هم نکرد بدبخت ک میشه بعدا بعدا تو روابطش دهنش سرویسه ک.میشینی واسه ما تز میدی

این روزا حتی فکر ازدواج هم نمیکنم.نمیدونم اصن آدمی هست به داغونیه من یا نهولی ازدواج کردن هر ادمی ب داغونیه من بدبخت کردن خودشه ولی با دوز هزار برابر

پس نیا بگو برو ازدواج کن حل میشهمیزنم سرویست میکنم تا بفهمی که نه نمیشه فقط خودم و از چاه انداختم تو چاله صد متر عمیق تر

حالا ولی اگر تو مشکلت اینه برو ازدواج کن حل شد بیا تو منو سرویس کن

چیکار کنیم؟

یا باید خودمونو درست کنیماز زیر صفرسختیگریهرنجدردبکشیم ولی تهش ارزش داره حداقل سرتو بالا میگیری میگی هر چقدر خراب و داغون بودم ، درست کردم.

اگرم نه تا موقعی ک زنده ای همین جوری بمونیم مث حیوون

بر نخوره بهت

مثل حیوون دگحیوون چشه مگمیخوره میخوابه ازدواج میکنه رابطه برقرار میکنه از زن و بچش دفاع میکنه احساسات داره واسه دو لقمه غذا تلاش میکنه و .هیچی تهشم میمیره مث ما

پ ن : وقتی کامنت و بستم ینی حتی نری رو یه پست دیگه هم کامنت بزاری، افرین.


خودیی چیزیه ک روحتو میکشه، جسمتو مریض میکنه و کم کم ذوبت میکنه طوری که دگ تو یه آدم نیستی میشی یه حیوون!

مخصوصا وقتی درگیرش شیوقتی سالها درگیرش باشی

درمانش چیه؟

ازدواج؟

ابدا

ابدا

ابدا

ازدواجی که این برای دوری از خودیی باشه بعدا هزار تا مشکل شویی برمیخوری بعدا میبینی رابطه داری و سردیمیبینی که نمیشی میبینی که حتی ممکنه برای این ک خودتو کنی به خودیی پناه بیاری

پس درمونش چیه؟

همبن جوری بپوسم؟ همین جوری هر چند دفعه یک بار قول بد م بزنم زیرش ؟؟ بعد همین جوری وایسم عوارضشو ببینم؟؟ بعد همین جوری داغون شم؟ بیچاره شم؟ افسرده شم؟؟؟ 

یا سرکوبش کنم؟ ینی ینی چی میگن شهوت ور نرین باهاش بیدارش نکنین و فلانمگ دست منه؟ 

ازدواج نکنمخودیی هم نکنم

با توهم و فکرای جنسی چیکار کنم؟؟ با این وضع جامعه؟ 

دارم میمیرم بعد تو میگی ازدواج نکن و شهوت و بیدار نکن؟ مگ کشکه مگ الکیه؟ 

و و و و و و و 

هزاران حرف دگ

میدونم سخته امیدوار میدونم داری خودتو با خودیی نابود میکنی ولی تهش چی؟؟؟

با این اوضاع و شرایط تو ازدواج راه درمونش نیست!

موندن و پوسیدن و خودیی کردن هم درمونش نیست

خودسازی شنیدی؟ 

ینی رو خودت کار کنیینی وقتی میگن بیکار نباش ، نباشی 

ولنچرخی تو اینستا و تروشن و فلان

خودسازی ینی سختی کشیدن ینی تلاش کردن

ینی یه جا نشستن ینی تنبلی نکردن.انوقت تو چی؟ 

شده یه هفته با برنامه پیش بری؟ 

وای از تو امیدوار!


من تو یه خانواده ی پر از تنش بزرگ شدم

تو این نقطه از زندگیم به عمق فاجعم پی بردم

به عمق آسیب هایی ک به روح و روانم خورده

و هیچ کدوم و درمان نکردمپی هیچ کدومو نگرفتم

من صفر صفرم تو این قضایامن با پر از تو سری خوردن بزرگ شدم 

با استرسبا تحقیربا نادیده گرفتن تلاشام و موفقیتامبا مسخره شده علایقمبا تو ذوق خوردن

تو یه خانوداه ی پر از دعوا و صدا و استرس 

با کوهی از بی اعتماد به نفسی 

با با با

لیست کنم تا فردا میتونم بگم

ولی حالا چی شده؟ چیزی نشده! جز این که روز ب روز بدتر و سست تر و بی تفاوت تر شدم

من یه مشکل خیلی خیلی بزرگ دارم اونم بی حوصلگی و تنبلیه

مشکلی که یقمو گرفته نمیزاره حرکت کنم حداقل خودم خودمو نجات بدم.

من چند ماه دگ وارد بیست و دو سالگی میشم و هیچ دست آوردی تا به امروز تو زندگیم نداشتم

از یه سنی به بعد تو همه چی که وارد میشدمدرس و کلاسای بیرون و هر چی و هر چی آخرین نفرا بودمهمونا ک براشون ابراز تاسف میکنن

من دیگه حالم از خودم بهم میخورهخسته شدمبریدم

بریدم از این همه فکر و توهم زدن و حرکت نکردن

خسته شدم از بس رویا ساختم و قدمی برنداشتم

من نه مادری میتونه کمکم کنه نه پدری نه خواهری نه برادری نه دوستی

هیچ کساز هجده سالگی به بعد فهمیدم فقط خودم و خودممهیشکی نیست دلش واسم بسوزه

الان خستم الان بریدم

من خودمم برای خودم دل نسوزوندمخودم هوای خودمو نداشتمچطور توفع از بقیه دارم؟

منتظر بودم یه اتفاقی یه آدمی یه کتابی یه فیلمی یه کوفتی بیاد منو ت بده ک تغییر کنم ولی نشدچهار سال کم نیست؟؟ نشد و نمیشه

تا خودم برای خودم دل نسوزونم نمیییییشه

برای همین خیلی جدی از فردا میخوام چهل روز کار کنم رو خودم

اره خستم از چله گرفتناز این قولای چهل روز دادن و به ته نرسوندن.تو این سالا این چهل روزا ک به اخر برسونم یکی یا دو تا بودههه

متاسفم ولی دیگه کافیهتموم میشه

من از این ک تو دفتر بنویسم ترس دارم نمیتونمولی اینجا ک میتونمپس اینجا هر شب و روز و هر موقع که نیاز داشته باشم مینویسم

من دلم یه زندگی قشنگ میخوادمن لیاقت آرامش و دارمولی باید قبلش تلاش کنم

خیلی مشکلات هست که دونه دونه یادم میاد.حلش میکنمکم کم

موقع سحر ک بیدار شدم میام برنامه رو مینویسم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ساختارگرايي ::. اشک تنهایی .:: Jeff فروش عمده مواد غذایی سام Carla آموزشگاه علمی فرهنگیان بر بام یک ستاره G - T - A افسوسم